مسعودمهرابی، صاحبامتیاز و مدیرمسئول ماهنامه سینمائی فیلم، چه ناباورانه و نابههنگام چشم بر زندگی فروبست و سر بر بالین خاک نهاد. نویسنده، مورخ، کاریکاتوریست،گرافیست و روزنامهنگاری که توانست آثار ماندگاری از خود بهجای بگذارد. آثاری چون تاریخ سینمای ایران و صدسال پوسترهای مربوط به این سینما.کاریکاتورهای پرمفهوم و گزندهاش، از دهه پنجاه تا اواخر دهه هفتاد، زینتبخش صفحات مطبوعات بود و درچندین نمایشگاه اختصاصی و یاگروهی که در گالریهای مختلف داخلی و خارجی برگزار شد، حضوری پرمعنی داشت، و نیز در مسابقات بینالمللی کاریکاتور، توانست چندین جایزه و لوح تقدیر را بهنام خود ثبت کند.
نوشتن درباره خصوصیات منحصربه فرد و خاص مسعود مهرابی، حتی برای کسانی که سالها با او دمخور بودهاند، کارسادهای نیست. با این وجود، دوستان و همکاراناش درمجله فیلم، از جمله هوشنگ گلمکانی، عباس یاری، جهانبخش نورائی و دیگر منتقدان بنام سینما، درمراسم تدفین و انتشار شماره ویژهای که به مناسبت بزرگداشت وی ترتیب دادند، بدون مداهنه به تحلیل نقش و آثار او درعرصه هنروسینما پرداختند و باشیوائی کلام و قلم، بهگونهای شایسته، حق مطلب را ادا کردند. تنها نکتهای که باقی میماند، ناگشوده ماندن راز و رمزسربه مهر38سال همگرائی در انتشار بیوقفه مجله فیلم در یک جامعه ناهمگرا است. جامعهای که جهانبینی اکثریت قریب بهاتفاق مردمان آن، فردمحوری و فردگرائی است و افراد از نزدیک شدن به هرگونه جمعگرائی وکارجمعی واهمه دارند و از آن پرهیز میکنند. برای رمزگشائی از این راز، ابتدا باید نقش همگرائی در انتشار بیوقفه مجله فیلم را در قاب تصویر یک جامعه ناهمگرا سنجید و در اهمیت آن به داوری پرداخت.
فردگرائی و خودپنداری، ازجمله ویژگیهای نامطلوبی است که در جامعه ما با رشد فزایندهای هم روبروست. زیرا فرهنگ فردگرائی درکارهای اجتماعی و مشارکتی اساسا با تضاد منافع فردی گره خورده است و انگیزههای دیگرخواهانه رابرنمیتابد. به همین دلیل، برتری انگیزههای خودخواهانه موجب شده است تا در یکپارچگی و هماهنگی میان افراد اختلال به وجود آید و شخص فردگرا مایل نباشد دیگران را در فکر و برنامه خود سهیم کند.
باید به این واقعیت تلخ اعتراف کرد که فرهنگ واگرائی و ناهمگرائی در جوامعی نظیر جامعه ما، جز در خلاقیتهای فردی نظیر هنر موسیقی، نقاشی، بازیگری تئاتر و سینما، شعر و کلام و مواردی نظیر آن، در عرصههای دیگر مانند فعالیتهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بازخورد مثبت و تاثیرگذاری نداشته است و اساسا هرگونه عملکرد جمعی، در بستر رشد و توسعه پایدار حرکت نمیکند، زیرا این حرکتهای جمعی نیز که با ساختار الیگارشی مبتنی بر مدیریت دستوری صورت میگیرد باز هم ریشه در فرهنگ فردگرائی و خودپنداری دارد. به همین دلیل است که امروزه شاهد هستیم در چنین جوامعی، نظام مدیریت جزیرهای در ابعاد خرد و کلان شکل گرفته و استبداد و دیکتاتوری از دل آن برخواسته است. این روحیه فردگرائی آنچنان در روح و روان جامعه تنیده شده که حتی در قانون اساسی ما هم به آن بهای سنگین داده شده است و بهتبع آن، کل ارکان حکومتی نیز سیاستهای خود را برمبنای چنین ساختاری تنظیم و اجرا میکند، بهگونه ای که حتی سیستم آموزشی نیز روحیه و فرهنگ جمعگرایی را برنمیتابد و از آموزش اداره امور مبتنی بر خردجمعی بهدور است.
پیامد طبیعی چنین فرهنگی، جز ترسیم خطکشیهای گوناگون و وضع قوانین محدودکننده و انشقاق جامعه به دو گروه ارزشی و غیرارزشی و یاخودی و غیرخودی، حاصل دیگری دربرندارد. در چارچوب این خطکشیها میبینیم که همه قوانین و آئیننامههای اجرائی و اغلب حاشیهسازو پرتنش تصویب و تنفیذ میشوندکه پیامد آن، ایجاد محدودیتهای خفهکننده و گسترش دامنه جرمانگاری و سلب آزادیهای فردی و جمعی است. وقتی که مفهوم «رسیدن به نتیجه مطلوب» درفردگرائی و خودمختاری تعریف شده باشد، هرکس به خود اجازه میدهد تا فعالیتهای خود را هم به طور فردی پیش ببرد.
در چنین فرهنگی، حتی افراد و گروههای قدرت نیز نهتنها جمعگرائی در پیشبرد امور مربوط به وظایف خود را برنمیتابند، بلکه از عملکرد خارج ازمحدوده قوانین مصوب را هم توجیه وازآن دفاع میکنند. قلمرو روحیه فردگرائی، حتی به هنگام انتخابات نیز بروز و نمود دارد و نکته قابل تامل این است که هریک از نامزدها به هنگام انتخابات، افتخارخود را در وابسته نبودن به هیچ حزب وگروهی میدانند و باچنین بینشی، اهمیت و شان احزاب و نهادهای مدنی را پائین میآورند وآن راحقیر میشمارند. جالب آن که خودمحوری و روحیه فردگرائی درضربالمثلهای ماهم به وفور خود را نشان میدهد. مانند:کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من، هرکس باید گلیم خود را ازآب بیرون بکشد، پارا به اندازه گلیم خود باید درازکرد، آسوده کسی که خرنداره ازکاه و جواش خبرنداره، به گاو وگوسفندکسی کاری نداره، اگربیل زنی باغچه خودت رابیل بزن، به ماه میگه تو در نیا من درمیام، پنج انگشت برادرند برابر نیستند، دیگی که برا من نجوشه توش سرسگ بجوشه، بخورو بخواب کارمنه خدانگهدارمنه و دهها ضربالمثل دیگر از این دست که همه ازگرایش جامعه به سمت فردگرائی حکایت دارند.
روشن است که جمع جبری چنین باورهای فردگرایانه و رسوب چنین فرهنگی درتاروپود فکری جامعه و ساختار حکومت، چیزی جز نخبهکشی و پراکندگی نیروهای کارآمد، بیاعتمادی نسبت به عملکردها، ترک وطن و درنهایت محروم شدن کشور از استعدادها و انگیزههای سازنده این نیروها نیست. نتیجهای که در طول 42سال گذشته به کرار شاهد آن بودهایم و خوب بهیاد داریم که پاکسازیهای سنگین وگسترده در ادارات و نهادهای مختلف حکومتی چه برسر نظام آموزشی ومدیریتی کشورآورده است وتاوان آن را مردمی پرداخت کرده اندکه هیچ دخالت و نقشی در اداره امور مملکت نداشتهاند.
این نابهسامانیها در شرایطی رخ میدهدکه از سالیان دور شاهد هستیم همگرائی درکشورهای پیشرفته چه نتایجی را رقم زده است. کشورهائی که توانستهاند با پرهیز از روحیه فردی و فردگرائی و با اتکا به فرهنگ جمعگرائی و درک اهمیت مشارکتهای عمومی، ساختار پایدار رشد و پیشرفت خود را درهمه عرصهها شکل دهند. حتی در عرصه فعالیتهای سیاسی نیز، تک روی و فردگرائی در این گونه کشورها محلی از اعراب ندارد و افراد برای کسب مقام نمایندگی مجلس، ریاست جمهوری، نخست وزیری، شورای شهر و یا شهرداری، از سوی احزاب و دیگر نهادهای مدنی برای شرکت در انتخابات معرفی می شوند و نامزدهای فردی، نه تنها دارای پایگاه محکمی در اینگونه انتخابات نیستند، بلکه انتخاب آنان بدون وابستگی حزبی عملا غیرممکن و یا حداقل نزدیک به صفراست.
درقاب چنین تصویر مخدوش و پرخط و خطوطی از ناهمگرائیها و واگرائیها، به ویژه در عرصه گفتاری و نوشتاری که زیر نگاه نیتیابی و تئوری توطئه و دشمن پنداری کارگزاران حکومت، خودسانسوری را در اندیشه و عمل پدیدآورندگان آثار، نهادینه کرده است، این پرسش مطرح میشود که چگونه یک پدیده فرهنگی هنری بنام مجله «فیلم» توانست 38سال بی وقفه منتشرشود و ماندگاری خود را تحکیم ببخشد؟ مجلهای که نخستین سنگ بنای آن با همت سه نیروی کارکشته، با پیشینهای حرفهای و بدون وابستگیهای نسبی و سببی با یکدیگر، ولی با تفکرجمعگرایانه بنا نهاده شد. اهمیت این موضوع آنگاه دوچندان میشودکه چرائی ناماندگاری هزاران نشریهای را در نظر بگیریم که در طول 42سال گذشته مجوز انتشار داشتند ولی بهتناوب و به دلایلی از گردونه حیات فرهنگی خارج شدند.
این که فکر نخستین انتشار مجله فیلم از هوشنگ گلمکانی بود، و یا این که مسعود مهرابی با استقبال از این فکر، حاضر شد نام عبید را در درخواست امتیاز خود به «ماهنامه سینمائی فیلم» تغییر دهد و بالاخره این که عباس یاری، پذیرفت با اتکا به دانش روابط عمومی، تمامی تجربه کاری، اجرائی و مدیریتی خود در سازمان صدا وسیما را در انتشار چنین نشریهای بهکار گیرد، جملگی حکایت از یک هدف مشترک داشت و آن بالا بردن فهم جامعه نسبت به درک نازل از اهمیت سینما در آن زمان بود.
آنان از دو جنبه در رسیدن بههدف خود موفق شدند، نخست تولید محتوا برای مجله فیلم بود که بار آموزشی و تحلیلی تاثیرگذار داشت و تشنگان فیلم و سینما را در راستای رسیدن به آمال خود هدایت و سیراب میکرد، جنبه دیگر آموزش کار جمعی و ایجاد تفکر و بسط فرهنگ همگرائی در یک جامعه ناهمگرا بود. این سه نیرو در کنار مشاوری فهیم و پرتجربهای چون جهانبخش نورائی که هم حقوقدان است، هم روزنامهنگار و هم سینما شناس، توانستند از ابتدا هدف خود را درست تشخیص دهند و مسیر رسیدن به این هدف را هم به درستی طی کنند. این که بگوئیم در طول 38 سال گذشته این سه یار با هم هیچگونه اختلاف نظر و یا اختلاف سلیقهای نداشتهاند سخن به بیراهه بردهایم. چه بسا در طول این سالها و درجریان کار، نظراتشان با هم همخوانی نداشته و دلگیریهای عمیقی هم بینشان بهوجود آمده باشد، ولی به دلیل درک مشترک و آگاهی ازحقوق یکدیگر اجازه ندادهاند این اختلاف نظرها در روند انتشارمجله فیلم خللی ایجاد کند.
حتی چندین سال پیش زندهیاد مسعود مهرابی در سفرهائی که اغلب باهم داشتیم از این دلگیریها سخن میگفت. در پاسخ به او میگفتم اگر این دلگیریها منشا مالی و پولی دارد قابل حل نیست و اگر هم باشد حل آن سخت است و او تائید میکردکه این دلگیریها کلا به دور از مسائل مالی و پولی است. در پاسخ تاکید میکردم که در این صورت این دلگیریها را باید در چارچوب اختلاف نظر سنجید و قضاوت کرد که این نیز از جنس طبیعت کارجمعی است و قابل حل.
اینک با دریغ و تاسف جای مسعودمهرابی دربین یارانش در مجله فیلم خالی ست، او به درستی نقش خود را در بالا بردن فهم جامعه از سینما و هنر ایفا کرد، همانگونه که گلمکانی و یاری نیز در ایفای این نقش سهمی برابر دارند. به همین دلیل بیتردید مالکیت فکری مجله فیلم متعلق به آنان است.مجلهای که با کوشش و شب بیداریهای هرسه، تبدیل به یک نهاد قوی مطبوعاتی شده است و بعد از این هم باید ماندگاری خود را با اتکا به این درک مشترک تداوم دهند. کسی که جای مسعودمهرابی را در این جمع سه نفری میگیرد باید با همان نگاه جمعگرائی و همگرائی مسعودمهرابی وارد میدان شود. زیرا این نهاد مطبوعاتی پیش از آن که متعلق به فرد یا افرادی باشد، متعلق به جامعه سینمائی کشور است و از سرمایههای آن بهشمارمیرود و هرگونه میراثخواهی باید درچارچوب این نگاه تعریف شود. بلی، درست است، بعدازاین هم «….این کشتی به راهش ادامه می دهد» و باقدرت هم ادامه خواهدداد.