عرفان لاجوردی
آن هنگام که شاه اسماعیل صفوی، در مواجهه با نرمش های بایزید دوم عثمانی، مواضعی تند و سرسختانه از خود نشان داد، تنش ها آن چنان بالا گرفت که با ورافتادن بایزید دوم و روی کار آمدن سلطان سلیم، چاره ای جز درگیری مستقیم باقی نماند؛ و نبرد با عثمانی، به نخستین و تنها شکست جنگی شاه اسماعیل بدل شد.
چالدران، صد البته، معنایی پسینی داشت؛ اگر شاه اسماعیل به شورش های آناتولی دامن نمی زد، و اگر در بغداد، مقابر محترمان اهل سنت به دست دولت صفوی بی احترام نمی شد، شاید سلطان سلیم نیز نبرد
با ایران را به نخستین درگیری نظامی خود بدل نمی کرد و تا آن هنگام که از فتح امپراتوری مملوکان باز می گشت، ایران نیز در موازنه ی قدرت، جایگاهی مناسب تر می داشت. تحلیل پسینی، اما، تمامی ده سال باقیمانده از حکومت شاه اسماعیل را بلعید.
اینکه نخستین پادشاه صفوی، از امکان تثبیت حسن همجواری در دوران حکومت بایزید دوم بهره ای نبرد، فرصتی از دست رفته بود؛ اما، تندی با بایزید دوم، همان قدر جای نکوهش داشت که نرمش شاه اسماعیل با سلطان سلیم تندخو که سه بار سفیران ایران را به زندان افکند. شاه اسماعیل، آن هنگام که جایی برای نرمش نبود، با عثمانی نرمش به خرج داد؛ و چنین نرمشی مانعی بر سر میل سلطان سلیم برای حمله ی دوباره به ایران بنا نکرد. بخت، یار ایران بود که سلیم در مسیر لشکرکشی به ایران در گذشت؛ اما، اسماعیل، آن چنان در تنگنای افسردگی چالدران باقی مانده بود که از فرصت، بهره ای نبرد و چندی نه چندان بعد، در سی و هشت سالگی در گذشت.
ما نیز گرفتاران اکنونیم؛ اما گذشته ی خود را پسینی معنا می کنیم؛ و به حوادث گذشته، براساس تاثیری که بر اکنون ما داشته اند معنا می دهیم. از همین جهت است که در مواجهه با تنگناهای امروزین ایران، تصمیمات گذشته ی نظام سیاسی را نقد می کنیم. از دید ما، اگر در گذشته، چنین و چنان نمی شد، اکنون چنان و چنین نبود. نگاه پسینی، گذشته را معنا می کند، بی آن که لزوما به تصمیم گیری هایی درست در
آینده منجر شود.
این روزها، روزگار بخت یاری ایران نیست؛ معضلاتی که هر یک باری گرانند، یکباره بر گرده ی نظام سیاسی نشسته اند؛ ناکارآمدی مدل اقتصادی برپا شده از ابتدای دهه ی پنجاه، به نهایت خود رسیده است؛ تحول فرهنگی، که عموما و به اشتباه کنشی سیاسی قلمداد می شود، با سرعتی شگرف و در کمتر از یک دهه، ارزش های اجتماعی را تغییر داده است؛ این هر دو، به ناخوشنودی از نظام سیاسی انجامیده است؛ و روابط بین الملل نیز پریشان حال است، از یک سو، غروب برجام، تحریم ها و زورآزمایی ذی نفعان در به کرسی نشاندن خواسته ها و از دیگر سو، تحولات لبنان و سوریه در طلیعهی بازگشت ترامپ.
در چنین شرایطی، تحلیل های پسینی قابل درکند؛ اگر انقلاب، مسیر اقتصاد شبه دولتی دهه ی پنجاه را ادامه نمی داد، اگر اقتضائات جهانی شدن و لزوم تحول در گفتمان فرهنگی را جدی می گرفتیم، اگر نظام سیاسی، در کام انتخاب مردمان شکر ریخته بود، اگر با برجام تاب می آوردیم و اگر ثبات دولت در سوریه بیش از این ها بود، اکنون نظام سیاسی، چنین بارهایی گران را بر گرده نداشت.
همانقدر که تحلیل های پسینی، قابل درکند، تکیه بر آن ها، برای انتخاب های آینده نادرستند. اکنون، نمیتوان مدل اقتصادی معیوب موجود را کارآمد کرد؛ تن دادن یکباره به تحولات فرهنگی، سیلی خواهدشد
که نظام روابط معنایی را با خود می برد، بی آن که جایگزینی پی ریزی شود؛ تحول در نظام سیاسی، به چیزی جز انفعال تعبیر نخواهدشد؛ نرمش در مناقشه ی هسته ای، ما را از تیررس سازوکار ماشه دور نخواهدکرد؛ و تحریم ها را منتفی نمی کند. اسرائیل، پشت مرزهای لبنان نخواهد ایستاد؛ و سوریه، آخرین صحنه ی نبرد نخواهدبود. راهکار برون رفت از بحران، پذیرش وجود بحران است. بازیگران خرد و کلان، اکنون در انتظارند تا ایران، مواضع تازه ی خود را ترسیم کند؛ و اگر ایران، در ورطه ی بی عملی گرفتار شود، تنش به
پایان نمی رسد، رشد می کند و هجوم می آورد. بدین ترتیب ضروری است، ایران، مواضع سیاسی خود را در قبال سوریه بازسازی کند؛ و بازسازی، چیزی بیش از تعارفات دیپلماتیک است. اینکه به چه دلیل، دولت در سوریه سقوط کرد و یا ترکیه در به قدرت رسیدن معارضین چه نقشی داشت و یا اسرائیل، از فرصت پیش آمده برای تخریب زیرساخت ها، نهایت استفاده را برده است، به هیچوجه نشان نمی دهد،
قدرت مستقر فعلی، می تواند با نادیده گرفتن ایران، به کنترل موثر دست یابد. در صحنه ی سیاست و هماوردی های نظامی، اکنون وقت آن است که ایران، از تعارفات و حتی همدلیهای برادرانه بکاهد و در ازای کمک به تثبیت قدرت سیاسی در سوریه، سهمی واضح و مشروع را طلب کند. روسیه، حتی در وضعیت فعلی چنین مسیری را رفت؛ و درخصوص هرگونه تعرض به پایگاههای خود در سوریه هشدار داد. حضور سیاسی ایران در سوریه، و وابستگی به کمک های مالی و اقتصادی ایران، برای سوریه واقعیتی انکار ناشدنی است. و خطا آن جاست که منافع ایران به تعارفاتی برادرانه تقلیل یابد.
به ویژه اسرائیل، از واکنش های شتابزده و احساسی استقبال می کند؛ تلاش ها، تاویل ها و تفسیرهایی که تحولات منطقه را به تحقیر ایران تعبیر می کنند، همگی ابزارهایی هستند تا به واسطه ی آن ها، ایران ناگزیر شود، برای احیای چهره ی خود در نزد شهروندانش، واکنشی شتابزده و احساسی بروز دهد. با این حال، مرور وضع موجود از رویکرد اسرائیل، تصویری روشن تر به دست می دهد؛ جنگ در لبنان، انفجار پیجرها، و حذف فرماندهان حزب الله، وضعیت آرایش نیروهای متخاصم را در مرزهای شمالی اسرائیل تغییر نداد؛ غزه، کماکان آشفته است؛ و قدرت مستقر در سوریه، برای اسرائیل، گزینه ای خواستنی تر از دولت پیشین نیست. حال، ترکیه نیز خود را در عمق سوریه ذی نفع می داند؛ و درنتیجه، تنش با ترکیه نیز افزایش می یابد، بی آن که ترکیه از همراهی ایران و روسیه بی نیاز باشد. درگیری های خاورمیانه، به غایت خورند تحلیلی وبری است؛ نبرد بر سر معنایی است که ذی نفعان به حوادث می دهند؛ و این معنادهی، لزوما با شکست ها و پیروزی های عینی یکی نیستند. آرایش نیروها
در سوریه، معنای چالش های آتی را تعیین می کند. ایران، به هیچوجه نمی تواند در جایگاه بازنده در مذاکرات آژانس بین المللی انرژی اتمی حاضر شود، بر سر غروب برجام مذاکره کند؛ و بر سر رفع تحریم ها به توافق دست یابد.
اینکه چگونه سوریه، به میدان هماوردی بدل شد و اینکه آیا تاریخ می توانست به گونه ی دیگری رقم بخورد، مساله ای در مجال این روزها نیست؛ اما، جدال در این میدان واقعی است. «ای کاش ها»، کشتی امنی برای عبور از گرداب حوادث نیستند.